سلام بچه

من یک وبلاگ دیگه هم ساختم که رمانمو داخلش بنویسم

yalda1433.avablog.ir رمان اجباری تلخ

حتما سر بزنین و بخونیدش

يکشنبه 29 فروردين 139516:38دخی اذری |

متولد چه سالی و چه ماهی هستی؟

دوست داشتی تو چه ماهی به دنیا بیای چرا؟

چه رنگی رو دوست داری؟

اسم عشقت؟

چندسال از عشقت کوچکتری؟

عشقت پرسپولیسیه یا استقلالی؟ خودت چی؟

....................................................خودم...................................

1380.....اذر

اردیبهشت:عشقم تو اون ماهه

قرمزو مشکی

فرید

متاسفانه 18سال

هردو پرسپولیسی

سه شنبه 25 اسفند 139414:30دخی اذری |


عکس عاشقانه

شب از نگاه پنجره زل زده

به من که روی تخت افتاده ام

همین منی که بعد از افسردگی

به زندگی دوباره دل داده ام

نسیم پرده را تکان میدهد

و پلک پنجره به هم میخورد

دوباره چشم آسمان گریه کرد

به شیشه اشک های نم میخورد

مدام با خودم جدل داشتم

چرا خدا مرا خراب ِ تو خواست؟!!!؟

بیا درون سینه ام را ببین

چه آتشی ز تو میانم به پاست

چرا تو روی تخت من نیستی؟

که مثل این پتو بگیرم بغل

دلم گرفته پس کجایی گلم؟

شبی به خواب من بیا لا اقل

شنبه 22 خرداد 139518:27دخی اذری |




من اینجام ... با توام

همینجا نزدیک تو ... نزدیکتر از فاصله دراز کردن دستانت

چشمانت را باز کن .... من میمانم

چهارشنبه 5 خرداد 139516:36دخی اذری |

Image result for ‫متن های گریه اور‬‎

سه شنبه 4 خرداد 139513:30دخی اذری |

دختر یعنی لبخند در هجوم گریه ها آرامش وقت بی قراری های مدام عاشقانه ای هنگام
غروب ، وسط میدان جنگ

دختر یعنی تفسیر جمله ی " دوستت دارم " یعنی خدا هم زیباست، عجب نقاشی خوبی است

دختر یعنی دختر ، مادر ، معصومیت تا بی نهایت ...

[عکس: 1small131-1024x682_48c86.jpg]
شنبه 1 خرداد 139514:59دخی اذری |

سخت است درک کردن

دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را

خودش میـــ ــداند و دلش ...

که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛

که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند

بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...

بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ...

... و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس

جز همان دختـــــ ـــــر نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...

که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...

از باخـــــــــ ــــــــتن ...

از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...

از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...

از زندگــــــ ـــــــــــ ــــــی ...

چهارشنبه 29 ارديبهشت 139515:25دخی اذری |

Image result for ‫عکس کدوم دوست داری‬‎

اسم خواننده رو هم بنویسید

دوشنبه 27 ارديبهشت 139517:34دخی اذری |

هی دختر.....

بیا میخواهم رازی را بگویم....

پسرها عروسک ندارند!

دردو دل کردن را یاد ندارند!

نگاه کن....

فقط بلدند اسباب بازی هایشان را پرت کنند!

پسر ها اشک هم ندارند!

می ترسند مردیشان زیر سوال برود...

می شنوی؟

ته صدایش گریه ای بی صداست.....

با یک اغوش ساده قلبش را بدست اور......

میدانم از پسر ها ناراحتی،

میدانم جرزنی می کنند!

حرف بد میزنند......

بازی بلد نیستند......

انها تقصیری ندارند!

کسی او را مثل تو ناز نداده!

دخترک......

پسرها نمی شکنند مگر......

به دست دخترکی......^-^

يکشنبه 26 ارديبهشت 139517:04دخی اذری |

ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﻨﯿﻢ؟؟؟

ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ...ﺑﮑﻨﯿﻢ ...

ﺩﺧﺘﺮ : ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﯽ ...

ﭘﺴﺮ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ...

ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ..

24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻋﺸﻘﺶ

ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻤﯿﺮﻩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ...

24 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ ..

ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ ...

ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ

ﻭ ﺭﻭﺵ ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻫﺴﺖ ...

ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ : 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﯼ ...

ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ

...ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...

يکشنبه 26 ارديبهشت 139517:03دخی اذری |

یه خانواده ی سه نفری بودن
یه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش
بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل
به دختر کوچولوی ما میده
بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
دختر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه
که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن.
اما مامان و باباش می ترسیدن
که دختر کوچولوشون حسودی کنه
و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.
اصرارهای دختر کوچولو اونقدر زیاد شد که
پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن
اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن.
دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ...
خم شد روی سرش و گفت :
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی
به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟
آخه من کم کم داره یادم میره ........

يکشنبه 26 ارديبهشت 139517:03دخی اذری |

0ebe2456917a299e02e01abc4a080327-425.jpg

سالها بــعد
من در کنار یک مرد زندگی میکنم ،
مردی که اسمش تو شناسنامم ثبت شده و همسر من محسوب میشه،
مرد
ی که شاید من زنِ رویاهاش باشم اما ،
اون هیچ وقت مرد رویاهای من نمیشه چون ،
رویایی ترین کسی که میخواستم تو بودی ...
جسمم کنار اون میخوابه اما ،
افکارم در کنار تو .


سالهـا بعــد
بی هوا وقتی یادت میوفتم ،
... فقط به این فکر میکنم که خوشبختی یا نه!؟ ....
شاید اسم تورو گداشتم روی پسرم ،
سالها بعد ،
من زنیم که از عذاب وجدان داره میمیره ،
زنی ک
ه به تو فکر میکنه اما ، کنار یک مرد دیگست ،
زنی که به دوست داشتن های مرد دیگه پاسخ میده اما ،
نه از ته دل ...


ســالها بـــعد
وقتی همه خوابن ،
میرم تو آشپزخونه و یه سیگار روشن میکنم ،
تو اون نور کم سوی چراغ خواب به تو فکر میکنم ...
از
سیگارم کام های عمیق میگیرم ،
و به این فکر میکنم که زندگیم چجوری میشد اگه تو همسرم بودی ؟
در حالی که دارم تو فکرت غرق میشم ، سیگارم رو به اتمامه ،
و من ،
با عذاب و با دلی پر از غم ،
باید برم کنار
مردی بخوابم که همیشه ارزو میکنم تو جای اون بودی ...

سالها بعد
این موقع ،
تو کنار کسی هستی که دوستش داری اما ،
من کنار كسیم که ،
فقط باهاش هم خونم ...

ســالهـا بعـد
زنیم با موهای سفید و چهره ای خسته ...
زن
ی که خیلی ها میشناسنش اما ،
اون با هیچکس جز یاد تو آشنا نیست . . . !
يکشنبه 26 ارديبهشت 139517:01دخی اذری |

Image result for ‫متن های عاشقانه برای عشقم‬‎

Image result for ‫متن های عاشقانه برای عشقم‬‎

Image result for ‫متن های عاشقانه برای عشقم‬‎

يکشنبه 26 ارديبهشت 139517:00دخی اذری |

Image result for ‫عکس های متحرک درمورد تولد‬‎

بپر ادامه مطلب خانوم خانوما


ادامه مطلب
دوشنبه 20 ارديبهشت 139516:52دخی اذری |

پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟
دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz
پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲
پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟

پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر : خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟
دختر : اسم فامیلی شما چیه؟
پسر : من؟ حسینی! چطور؟
دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر : باشه عمه ملوک! بای……
يکشنبه 19 ارديبهشت 139515:06دخی اذری |